این یک روایت قدیمی است که
هیچ ربطی به انتخابات ندارد!
مردی روستایی دو
دختر داشت که یکی را به کشاورزی شوهر داد و دیگری را به یک آجرپز. پس از شش ماه
زنش را فرستاد تا حالی از هر دو دختر بگیرد. دختر اولی راضی بود. فقط گفت: «اگر
باران نبارد همهی محصول شوهرم خراب میشود و بدبخت میشویم». دختر دومی هم راضی
بود. فقط گفت:«اگر باران ببارد آجرهایی که شوهرم پخته خشک نمیشود و بدبخت میشویم.»
زن به روستایشان برگشت و به شوهر گفت: «آسوده باش مرد. چه باران ببارد و چه باران
نبارد ما در هر دو صورت بدبخت میشویم!»
روایت از دوست عزیزم
الف.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home