Sunday, May 12, 2013

هنوز می‌بینم یا نه

چند وقتی است خواب قلعه‌ای قدیمی را می‌بینم در گرگ و میش صبح. چند وقتی است آدم‌ها از خوابم غایب شده‌اند. خودم هستم در یک بی‌زمانی و بی‌مکانی. آن قلعه نمی‌دانم کجاست. حتی حیوانی هم نیست که از آن بترسم و مثلاً بگویم الان گرگی می‌آید، سگ هاری می‌آید. چشم‌هام در پرده‌ای مه‌آلود پوشیده می‌شود تا جایی که فکر می‌کنم دیگر هیچ‌جا را نمی‌بینم. همیشه این‌طور وقت‌ها یک‌دفعه سگی را می‌بینم که انگار از اول متوجهش نبوده‌ام. گوشه‌ای از همان قلعه سرش را زمین گذاشته و به من نگاه می‌کند و من بر خلاف همه‌ی زندگی‌ام که از سگ و هر جانوری ترسیده‌ام از او نمی‌ترسم. بعد دیگر نمی‌بینم‌اش. در همان مکان هستم، همان زمان است اما دیگر چیزی نمی‌بینم. بعد یک‌هو سرم سوت می‌کشد. از همان سوت‌ها که روی میز صدا می‌فرستند برای تست. این‌طور وقت‌ها از خواب می‌پرم و بی‌اراده نگاه می‌کنم به پنجره‌ی بالای سرم تا ببینم هنوز می‌بینم یا نه...

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت