ما را به سختجانی خود این گمان نبود! یا شاید هم بود! باور کنید نمیدانم. برنامهی رادیویی «اینجا مونترال، عصر یکشنبه» به دوازدهمین رسید و این یکی هم رفت روی اینترنت و پخش شد! البته با این توضیح که از همان اول گفتم که سیاست و حرفهای سیاسی را همهجا میزنیم و همه هم میدانیم اوضاع از چه قرار است و این همه بدبختی که بر سرمان آوار میشود از کجاست. پس به فرهنگ و هنر و ادبیات بپردازیم. به هرحال، حکایتی داشت این برنامه. قرار بود از مزایای «آزادی»! اینجا استفاده کنم و دو سال پیش کار را شروع کنم. دوست داشتم برنامه برود روی ایر و ایستگاه رادیویی داشته باشد اما خوب، هزینه زیاد بود و بازاریابی میخواست و درنهایت هم اگر برنامهی سیاسی نمیشد، میشد یک برنامه تجاری که وسطش هی باید بگویی: «پوشک بچهی مارک فلان، در سوپرمارکت فلان! به ماماناتون بگین به لیست خرید اضافه کنن!» یا «ایرانیهای عزیز! آیا میدانید هیچ غذایی قرمهسبزی خودمان نمیشود؟! پس بشتابید که سوپر فلان دارد قرمهسبزی میدهد!» این شد که قیدش را زدم و گفتم هروقت کارگران متحد مونترال و حومه و نوسازان عزیز و زحمتکش و ملت غیور سرزمین برفهای همیشهماندگار و دانشجویان خوشگذران و همیشه مست طبقات فوقانی و تحتانی و همسایگان شنگول از نوشیدنیهای صورتی اجازه دادند، برنامه را پشت همین دیوارهای مقوایی و با همین امکانات حداقلی ضبط میکنیم و روی همین اینترنت خدا (!) هم پخشش میکنیم تا ببینیم چه میشود. عجب سؤالی: ببینیم چه میشود! راستی چه میشود؟ جوابی برایش ندارم، دستکم الان ندارم. نمیدانم این اشکال است، حسن است، عیب است که هر کاری را که شروع میکنم باید به یک سرانجامی برسانم، یک جایی، سرنوشتی چیزی باید داشته باشد آن کار. شاید به این دلیل باشد که هیچ کس ما را به عنوان یک «برنامه» از این هستی، که معلوم نیست صاحبش کیست، به هیچ جایی نرسانده است و این شده یک عقده! مهم هم نیست البته. در عوض هر بار که کاری را شروع میکنم، فرقی هم نمیکند چه باشد، به خودم میگویم بگذار این یکی به جایی برسد. هرچند به قول شاعر: میخانه اگر ساقی صاحبنظری داشت، میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت! باری، این هم دوازدهمین برنامه:
با لطف و پشتگرمی دوستان و رفقا و همسایهگان و فک و فامیل و ایرانیان این کشور و آن کشور و گاه ناشناسی که بعداً رفیق میشویم و خلاصه همهی کسانی که برنامه را میشنوند (حتا آنها که بدون نیاز به ف.ی.ل.ت.ر.ش.ک.ن از همان ج.ا.ا دنبال درصد نرمی و سفتی برنامه از نقطهنظر براندازی میگردند و صدالبته دست خالی برمیگردند حیوونکیا!) به اینجا رسیدهایم، چه در اینجا، چه در ایران، و چه هرجای این دنیای فسقلی و کوچک. دستاوردمان کم است یا زیاد، ضعیف است یا قوی، (سفت است یا نرم برای همون حیوونکیا!) مهم این است که تا اینجا رسیدهایم. اینترنت اینجا هم بد نیست، از ایران هم با تمام مصائب میشود برنامهها را شنید، هرچند انگار زمان رضاشاه خودمان در همان کافههای لالهزار آن طرفتر از کوچهملی اینترنت بهتری داشتهایم! اما با تمام این حرفها به قول سید علی صالحی و کمی هم به قول خودم (!)، عمری اگر باقی بود، طوری از کنار زندگی میگذرم، یعنی کاش میشد طوری از کنار زندگی بگذرم، که شانههای خودم دست کم کمی کمتر بلرزد! باقی بقایتان