Saturday, December 25, 2010

در حمایت از جعفر پناهی و محمد رسول اُف





اعتراض به حکمِ دادگاهِ علیه جعفر پناهی و محمد رسول‌اُف

ما به حُکمِ بی‌پایه و اساسِ دادگاهِ جمهوری اسلامی در موردِ محکومیتِ دو فیلمسازِ ایرانی جعفر پناهی و محمد رسول‌اُف به شش سالِ حبس و محرومیتِ بیست‌ساله از حقوقِ اجتماعی و نیز فیلم ساختن و فیلمنامه نوشتن و مصاحبه با رسانه‌ها و سفر به کشورهای دیگر شدیداً اعتراض می‌کنیم و از تمامِ وجدان‌هایِ بیدارِ بشری در جهان می‌خواهیم تا با ما همصدا شوند.

ما خواهانِ لغوِ سریع این حُکمِ بی‌ارزش و نیز عذرخواهی رسمی و علنیِ مقاماتِ مسؤل حکومت از این دو هنرمند، به‌خاطرِ دستگیری و حبس و ممانعت از کارِ آن‌ها، هستیم.

آفرینشِ هنری حقِ ذاتیِ هر هنرمندی است. نوشتن، فیلم ساختن، مصاحبه کردن با هر رسانۀ گروهی در جهان و سفر به سرزمین‌هایِ دیگر حقِ طبیعی و قانونیِ شهروندانِ هر جامعۀ متمّدنی است و هیچ دادگاهی نمی‌تواند حتی یک ساعت کسی را از چنین حقوقی محروم کند، چه برسد به بیست سال!

جعفر پناهی و محمد رسول‌اُف به دلیلِ فیلم‌های خوبی که تا کنون ساخته‌اند و در ایران و جهان نمایش داده شده، همچون دیگر فیلمسازان و آفرینشگرانِ هنرمندِ باارزش و متعهد، موردِ توجه و احترامِ مردمان‌اند.

این حقیقت را همگان می‌دانند که آن‌ها مُجرم نیستند؛ مُجرم قدرتمدارانی هستند که با فشار و سانسور و آزار و دستگیری و حبس و ایجادِ محدودیت، مانعِ کارِ چنین هنرمندانی شده و می‌شوند.

ما صدورِ اینگونه احکامِ بی‌پایه و فرمایشی علیه فیلمسازان، نویسندگان، هنرمندان، روزنامه‌نگاران، وکیلان، دانش‌آموزان، دانشجویان، کارگران، زنان و تمامِ فعالانِ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و آزادیخواهان را در ایران محکوم می‌کنیم.

امضاءکنندگان (به ترتیب حروف الفبا):



علیرضا آدینه، حسین آساران، مریم آموسا، فرهاد آهی، فردوس ابراهیمی، ابوالفضل اُردوخانی، مریم افشاری، امیر امیرو، سعید اوحدی، یاشل ایروانی، رؤیا س. ایرانی، نامی ایرانی، لطفی بابااحمدی، فرهاد بابایی، خسرو باقرپور، ماری براری، پری برگر، نسرین بصیری، شهین بوستانی، شهلا بهاردوست، رضا بهبودی، کامیار بهرنگ، مجید بهشتی، فریدون بیگلری، روشنک بیگناه، کوشیار پارسی، ناصر پاکدامن، حمید پروازی، گُل‌کو پرهیزگار، آرزو پوراسماعیلی، کامران پیامانی، منوچهر تقوی بیات، آرش تنهایی، فرشاد توماج، منصور تهرانی، مرتضی ثقفیان، مهدی جامی، حمید جاودان، مهروش جعفرقلی‌زاده، محمد جلالی، بهی جنتی عطایی، سیاوش جوادی، بهزاد جوادیان، جواد جواهری، تُراب حق‌شناس، نسیم خاکسار، مهین خدیوی، بزرگ خضرایی، پالیز خوشدل، سحر خوشنام، زهره خوشنویس، بهنام دارایی‌زاده، رضا دانشور، امین داوری، رشید داوری، وازریک درساهاکیان، حمید ذکاوت، حمید راد، داوود رحیمی، سهراب رحیمی، شهروز رشید، منیرو روانی‌پور، فرشته رییس دانا، روزبه زراعتی، منصور زراعتی، ناصر زراعتی، مجید زرگر، اکبر سردوزامی، آزیتا شعاعی، کیوان شعاعی، پرویز شفا، مهدی شفقتی، شیدا شفیعی، بهروز شیدا، هامون شیرازی، بانو صابری، حمید صدر، علی صدیقی، مجید صفوی، محسن صلاحی راد، محمدباقر صمیمی، فرهنگ طاولی، فرح طاهری، جهانبخش طوغانیان، کاظم عالمی، مهدی عبدالله‌زاده، محمد عبدی، رضا عدل، امیر عزّتی، بتول عزیزپور، مصطفی عزیزی، عباس عظیمیان، سعید عقیقی، رضا علامه‌زاده، ویدا علی‌آبادی، سپیده فارسی، فرشید فاریابی، کاظم فخاران، فرشته فراهانی، لیلا فرجامی، عارف فرمان، بهرام فرهودی، علی فشارکی، محمدرضا فطروس، کاوه فولادی، شهاب فیضی، رضا قاسمی، محمد قاسم‌زاده، احمدرضا قایخلو، کامبیز قائم‌مقام، حسین قدسی، ناصر کاخساز، علی کاظمی، فرشین کاظمی‌نیا، حسین کفایی، نعیم کُمیلی‌پور، محمود کویر، عالیه کهنمویی، پرویز کیمیاوی، سمیه گوهرنژاد، رضا گیل‌آوایی، لیلا مجتهدی، علیرضا مُجلل، رُباب مُحبّ، آذر محلوجیان، محمد محمدعلی، احمد محمدی، پژهان مختاری، پویان مختاری، مهدی مرعشی، فریدون معزی مقدم، ماندانا مقدم، بهمن مقصودلو، محبوبه موسوی، فرشته مولوی، شکرالله منظور، ناصر مهاجر، نیکزاد نجومی، آسیه نظام شهیدی، مجید نفیسی، لیلا نقدی پری، مرتضی نگاهی، داوود نواییان، سیروس نوروزبیگی، هانری نهرینی، فتانه نیک‌خاکیان، فرخنده نیکو، عیسی وندی، علی هاتف، هلن همتی، حسین یحیایی، فریبرز یوسفی، ناصر یوسفی




نادر بگلو . خواب های یک آدم بیدار
داخلی ها که بنده خادها چیزی نمیتونن بگن . بازم دم همین هایی که امضا کردن گرم . شما باید اون بیرون یه کاری بکنید . ببخشید که این رو میگم . شاید توقع زیادی باشه . ولی ما اینجا هیچ کاری واقعا نمیتونیم بکنیم . همین چند خطی هم که توی وبلاگمون مینویسم با هزار ترس و لرزه .
22 janvier 2011, 17:46:23


نادر بگلو . خواب های یک آدم بیدار
خودمون بیشتر از خودمون خجالت میکشیم . واقعا تحقیر شدیم . خیلی هم تخقیر شدیم . از هر لحاظ که فکر کنیم .
22 janvier 2011, 17:41:43


نادر بگلو . خواب های یک آدم بیدار
چی بگیم والا . شما اونور باید جواب گو باشید . ما این ور باید از خجالت آب شیم بریم زیر زمین . کابوس این اعدام ها ولمون نمیکنه . واقعا نمیدونم چه بایدکرد .
22 janvier 2011, 17:33:28

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Sunday, December 05, 2010

از سیب گلوی محمد مختاری


این روزها ایرانی‌تر از همیشه‌ام. حتی ایرانی‌تر از زمانی که در ایران بودم. این روزها باید جواب خیلی‌ها را بدهم. باید جواب آن دوست کلمبیایی را بدهم که چرا مردم ایران از سنگسار لذت می‌برند. باید به آن دوست فلسطینی جواب بدهم که چرا نمی‌گذاریم زندگی‌شان را بکنند. باید به آن دوست برزیلی بگویم چرا نگذاشتیم جعفر پناهی به مونترال بیاید. مگر چه گناهی داشت. و باید به آن دوست لبنانی بگویم که اگر تو این‌جایی، اگر مجبور شب‌ها بروی و تا صبح بار جابه‌جا کنی و حزب‌الله نگذاشته زندگی‌ات را بکنی و حالا فوق‌لیسانس‌ات را گذاشته‌ای در کوزه من مقصر نیستم. باید روی نقشه‌ی جغرافیایی خیالی دیواری به عظمت دیوار چین را نشان آن دوست اکوادوری بدهم و بگویم: این‌طرف ماییم،‌آن طرف دولتمان. و باید برای آن دوست چینی «تولدت مبارک» انوشیروان روحانی را بخوانم تا بدانند منِ ایرانی مرگ‌اندیش نیستم. ما ایرانی‌ها تولد را فرخنده می‌داریم و زندگی برایمان ارزش‌مند است. ما هنر داریم، فرهنگ داریم، نویسنده داریم، شاعر داریم، فقط تروریست نداریم و بروید یقه‌ی دولت را بگیرید. این دولت هم مثل بقیه‌ی دولت‌هاست و مگر من فرانسه را با سارکوزی می شناسم یا آمریکا را با اوباما. شما هم ما را با ما بشناسید. و سخت است.

چه کردید با ما که هرجا می‌رویم ننگ و بی‌آیرویی شما را ما باید جواب بدهیم. هر قدمی که در غربت برمی‌دارم فحش است که نثارشان می‌کنم که دربه‌درمان کردند تا به این زبان نامادری دنبال جملاتی بگردیم که منظورمان را در دفاع از ایران بهتر برساند؛ بهتر بتواند آن دیوار عظیم را نشان بدهد. بمیرم برات ایران‌خانم که فرزندان زندگی‌اندیش‌ات را کشتند و حالا نوبت رقص چاقوست بر شکم‌ات.

بگذریم. صحبت مرگ و زندگی بود و یادم آمد به آن چند کارتون کتابی که قبل از آمدن‌ام پست کردم و نمی‌دانم پست جمهوری اسلامی چه غلطی می‌کند که بعد از این همه ماه تا حالا نرسیده. در یکی از کارتون‌ها کتاب‌های محمد مختاری‌ست. گوشه‌ای از وطن‌ام. شاعری که جان بر سر زندگی‌اندیشی گذاشت. نه. از تقلیل نام محمد مختاری به یک مقتول دستگاه امنیتی بیزارم. مختاری شاعر بود با تمامیت اِشعارش به زندگی. و هنوز هم شاعر است. هرچند سرنوشت شاعر ایرانی این است: دستی به سیب گلوش بکشد و از خود بپرسد: آیا خفه کرده‌است؟ و ما که این طرف ایستاده‌ایم بگوییم: بله آقای مختاری. خفه کرده‌است. بدجور هم خفه کرده است. شاعر که نمی‌خواهد آن مملکت. حالا اما مردن‌ات هم سندی‌ست برای این وکیل مدافع تا بگوید: شاعران را در دیار من می‌کشند! اما آن که می‌کشد مردم نیست. شاعران نیستند. مردم خود مقتولان این بساط‌اند و نوبت خود را انتظار می‌کشند بی‌هیچ خنده‌ای. برای یافتن قاتل چراغ‌قوه هاتان را به آن سوی دیوار بیاندازید. ببینید به هر بهانه هم که بخواهیم نفس بکشیم نمی‌گذارند. روح‌ات شاد دایی‌جان ناپلئون که می‌گفتی: کار کار انگلیسیاست.

مهم نیست. سال‌ها از قتل محمد مختاری گذشته اما از مرگ شعرهاش نه. حالا باز هم مختاری از نظام شبان-رمه‌گی می‌گوید. چه فرقی می‌کند شبان سوسیالیست یا کمونیست و ایدئولوژیک باشد یا کاپیتتالیست و حاجی بازاری و نامش آلفرد و شموئیل باشد یا اکبر و علی و حاج محمدتقی. همه تقلیل کلمه‌ی انسان است به رمه.

سالی دیگر برآمد از رفتن مختاری و پوینده و خیلی‌های دیگر به ضرب شیاف و طناب و گلوله. این قافله اما راه خود میرود. این قافله استر نمی‌شود. رمه نمی‌شود. این قافله کلمه است. چراغ راه است. چراغ راه می‌ماند.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت