Sunday, December 10, 2006

واپسین شعر شاندور پتوفی



دوران دهشت‌بار

ای دوران دهشت‌بار! دوران دهشت‌بار!
دهشت دم ‌به ‌دم افزون می‌شود
شاید آسمان
سوگند خورده است
که تمام مجارها را نابود سازد
از سراپای ما خون می‌ریزد
و چرا نریزد؟ نیمی از جهان
به روی ما شمشیر کشیده است.

و آن‌جا در برابر ما جنگ است
که بدترین بلا نیست. بدترین بلا
از دنبال است
طاعون!
تو سهم خود را از مصائب
دو برابر دریافت می‌داری وطن!
مرگ با دو دست و با آغوش باز
دشت‌های تو را می‌درود.
آیا ما همه تا آخرین نفر
نابود می‌شویم
یا کسی باقی خواهد ماند؟
تا بنویسد
تمام تاریخ
این دوران ظلمت و جنایت را؟
و آیا خواهد توانست سررشته‌ای
از این تاریخ دهشتناک به دست آورد؟
و اگر کسی نقل صادقانه‌ای بشنود
از روزگاری که بر سر ما می‌گذرد
آیا باور خواهد کرد؟
کیست که باور کند
که این همه بدبختی فرا رسید!
و کیست که به هنگام شنیدن
فکر نکند که همه تصوری خیالی
ازمغز یک دیوانه بوده است!


6 تا 7 ژوئیه 1849

شاندور پتوفی، گردآوری و ترجمه: محمود تفضلی و آنگلا بارانی، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی،
1357





aliradboy (71.227.137.78)
مهدی جان سلام
خسته نباشی .نوشته هایت را همیشه می خوانم .سکوتم نه از سر بی مهری که از بی کلامی است.این شعر پتوفی مرا به یاد شعر زیبای دیگری از وی انداخت.اگر حافظه ام یاری کند می نویسم اش اینجا.
عشق وآزادی
این دو را می خواهم
جانم رامیدهم در راه عشقم
وهردو را
در راه آزادی!
23 décembre 2006, 02:14:59
LikeReplyEditModerate
زورو (87.107.45.235)
فکر نمی کردم آن اسم توی کتابهای مدرسه که خوب توی دهان نمی چرخد چنین حرفی بزند.چنین شعری.
از این پست متشکرم.
11 décembre 2006, 17:19:15
LikeReplyEditModerate
مظاهرشهامت (217.219.159.65)
سلام
از پتوفي سال‌ها پيش خوانده بودم و با روحيه و اعتقادات ديگر . اما وقتي اين بار و اين شعرش را خواندم در ميان دهشتي كه بر سر آوار مي كرد ، ماندم كه چگونه مي‌توان زيبايي را در اين گونه آثار يافت و يا انكار كرد .يعني عظمت بود و نبود زيبايي را به يكسان زيبا مي‌كند . چيزي كه جز در سكوت نمي توان قفهميد .
10 décembre 2006, 17:31:32
LikeReplyEditModerate


0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت