Thursday, July 07, 2005

خواب آواز دیده‌اند این‌ها




خواب آواز دیده‌اند این‌ها


اولین‌بار که کسی صدای آواز زن را می‌شنود ، شب بوده . همه خواب بوده‌اند . زمستان بوده . صدای کولرهای آبی و گازی نمی‌آمده تا کسی نفهمد در کوچه و خیابان چه خبر است . مردها زیر لحاف یا پتو خوابیده بوده اند و به این فکر می‌کرده‌اند که باید فردا صبح زود از خواب بیدار شوند ، لقمه نانشان را سق بزنند و راه بیافتند طرف محل کارشان . زن‌ها به فکر آشپزی فردا بوده‌اند و بچه‌ها خواب نگاه‌های دزدکی می‌دیده‌اند . روز قبل هیچ اتفاقی نیافتاده ‌بوده که کسی بگوید این یک مقدمه‌ای‌ست برای اتفاقی که نیمه‌های شب خواهد افتاد یا نشانه ای‌ست برای چیزی که هنوز کسی نمی‌داند چیست . کسی هم شب پیش از آن خواب آمدن کسی را ندیده . فقط یک نفر ، نیمه‌شب ، در همان خیابان خاکی مثل همه‌ی خیابان‌های خاکی دیگر صدای آواز زنی را شنیده و بعد دیگران هم شنیده‌اند
همیشه همین‌طور است . هرکسی فکر می‌کند خودش اولین نفری‌ست که صدایی را می‌شنود . اما بالاخره صدا از هرجا که شروع شود ، یک نفر واقعا اولین نفر است که آن را می‌شنود و با فاصله‌ای کوتاه دیگران هم متوجه آن خواهند شد . بنابراین می‌شود حدس زد همه در آن خیابان خاکی ، در همان چند دقیقه‌ی اول صدای زن را شنیده‌اند . چندنفری سری تکان داده‌اند و استغفار کرده‌اند وبعد هم بالش را بر سر فشار داده‌اند. چند نفری همچنان خواب بوده‌اند و فردا از دیگران و البته به صورت درگوشی جریان را خواهند شنید و افسوس خواهند خورد که چرا بیدار نشده‌اند و بعضی هم لعنتی فرستاده‌اند به این جوان‌ها که صدای ضبط ‌صوتشان را نصف‌شب بلند می‌کنند واز هیچ چیز هم نمی‌ترسند و بیچاره پدرومادرهایشان که باید پیش این کس و آن کس جواب‌گوی کار این‌ها باشند . اما هرکسی همان اول فهمیده که این صدای ضبط صوت نیست .سال‌هاست صدای ضبط صوت را این مردم نشنیده‌اند مگر در خلوت . اگر هم در خیابان شنیده باشند حتما مربوط به ماشینی ناشناس بوده که آن هم از دست راننده دررفته و صدا را برای لحظه ای بلند کرده . پس این صدا که آن وقت شب می‌آمده از ضبط صوت نمی توانسته باشد . البته باید بلندگویی صدا را به میان فضای آن شب می‌فرستاده اما کدام بلندگو جرأت چنین کاری را داشته . حتی چندنفری هم که به این خیال سراغ رادیوی یک‌موج خود رفته‌اند جز صدای آشنای همان گویندگان همیشگی و همان برنامه های ثابت چیزی نشنیده‌اند و فهمیده‌اند هرچه هست در همان خیابان آن‌هاست و مملکت امن و امان است لابد
مردی سیگارش را در یکی از خانه‌های همان خیابان به لب می‌گذارد . چه فرقی می‌کند . دوباره می‌نویسم . زنی سیگارش را در یکی از خانه‌های همان خیابان به لب می‌گذارد . باید مواظب باشد زردی دندان‌هاش از اینی که هست بیشتر نشود .از وقتی مرضیه گذاشته و رفته ، در اداره همه مشکوک نگاهش می‌کنند . انگار این‌ها فکرش را هم می‌توانند بخوانند و این را مدتی‌ست که حس می‌کند .باید دیگر در دل هم زمزمه نکند . اما حالا می‌شود همان‌طور که نشسته پشت میز و در نور کم چراغ مطالعه می نویسد ، لحظه‌ای قلم بر زمین بگذارد و همان‌طور که سیگار بین انگشت‌ها دود می‌کند ، با انگشت شست و اشاره پیشانی را فشار دهد و چشم‌ها را ببندد و فکر کند حالا خیلی‌ها باید آواز زن را شنیده باشند .می تواند برود پشت شیشه و دنبال پنجره‌های روشن بگردد اما اعتباری نیست که کسی نگاهش به پنجره‌ی خانه‌ی او نباشد و اصلا این آواز را برای این پخش نکرده باشند که مچ او را بگیرند . می نویسد از آن‌ها که باید این صدا را شنیده باشند
مثلا زنی که از کنار همسر بلند می‌شود و همان‌طور که ملافه‌ای را دور خودش پیچیده می‌رود کنار پنجره ، پرده را کمی به یک سو می‌کشد و آرام لای پنجره را باز می‌کند و به خیابان تاریک نگاه می‌کند . سرما بازوی لخت زن را مورمور می‌کند . اما زن همچنان نگاه می کند . به شب . به چراغ‌هایی که یکی یکی روشن می‌شوند اما زود خاموش می‌شوند . حق دارند . خودش هم چراغ را روشن نکرده .مرد هنوز خواب است . زن با هر صدا که می‌شنود سرش را تکان می‌دهد . مرد غلت می‌زند . زن چشم‌ها را می‌بندد و سردی شب را می‌کشد به سینه و همراه با صدا ، آوازی را در مایه‌ی دشتی زمزمه می‌کند
مردی در خانه‌ای دیگر کورمال کورمال تلفن را پیدا می کند وگوشی را برمی‌دارد . شماره‌ای سه رقمی را می‌گیرد و صبر می‌کند . کسی گوشی را برنمی‌دارد . قطع می‌کند و دوباره شماره را می‌گیرد .زنش می‌گوید : بیکاری مرد ! می‌خواهی بگویند کار ما بوده ؟ و پتو را می‌کشد روی سر . مرد گوشی را می‌گذارد . می‌رود کنار پنجره . سر را تکیه می‌دهد به دیوار کنار پنجره و چشم‌ها را می‌بندد . زن دست می‌کشد و تلفن را پیدا می کند .رد سیم را می‌گیرد و دوشاخه‌ی تلفن را از پریز بیرون می آورد . مرد سرش را روی شیشه می‌لغزاند و زیر لب چیزی را زمزمه می‌کند . زن حالا خواب است . نمی‌تواند ببیند دمی بعد ، اشک بر گونه های مرد سرازیر شده . فقط لحظاتی بعد بوی آشنای مرد را حس می‌کند و بوسه‌ای را که مرد بر گیسوان مجعدش می‌زند
پسرک از کنار مادر تکان می‌خورد. خودش را می‌چسباند به مادر . صدای زیبایی دارد مادرم . حیف که نمی‌خواند . دست زبر مادر می‌نشیند رو سر پسرک . چشم‌ها را می‌بندد و گوش می‌کند به صدا و آرام آرام به خواب می‌رود . در خواب مادرش بالشی بر پا گذاشته و او را نرم‌نرم تکان می‌دهد و آوازی می‌خواند که وقتی سال‌ها بعد به یادش بیاورد ، بی اختیار به کنار پنجره خواهد رفت ، سر بر شیشه‌ی سرد آن خواهد گذاشت و یک دل سیر گریه خواهد کرد





Echo 5 Items


noosha (81.136.217.8)
ziba bood. man ham in rooz ha delam mikhahad iek dele sir gerie konam
14 juillet 2005, 06:57:26
LikeReplyEditModerate
athena (80.242.10.17)
jaleb bod va jazab
12 juillet 2005, 20:15:52
LikeReplyEditModerate
majid (217.218.236.8)
مهدی جان دستانت را به گرمی می فشارم
12 juillet 2005, 17:39:10
LikeReplyEditModerate
aliradboy (24.22.181.88)
سلام مهدی جان

چند وقت پیش، کتاب " 1984"جرج اورول را( که همیشه می خواستم بخوانم و نمی شد) بلخره خواندم . فضائی را که در این نوشته ترسیم کرده ای بی اختیار مرا به همان فضای 1984 برد. خوشحالم که از آن حادثه جان سالم بدر بردی. زنده و شاد باشی !
12 juillet 2005, 11:14:51
LikeReplyEditModerate
َAlireza (81.240.1.87)
همه ی این ها به خاطر تُست، که گذاشتی و رفتی و حالا حتی اگر خودت هم بخواهی
نمی توانی بر گردی.
8 juillet 2005, 10:25:54
LikeReplyEditModerate

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Azadegi مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

سایت